حسن فرهبد نیا (پادری ثانی)
زندگی نمایشی
واي ، ببين چه خوشگله . بخند ، بخند . ببين چه كارهايي ميكنه . ببين چه لباسهاي قشنگي داره. ببين موهاش چه نازه.
ببين . ببين . ببين .
اين آغازي است از نمايش دادن و نمايشي كردن ِ انسان .
درآغاز كودكي ، ببينها و جلب توجهها شروع ميشوند و اين روش ادامه مييابد تا نمايش براي ديگران، خوب در جان ما جاي بگيرد؛ و كاملا بهآن خوبگيريم؛ و بخش تفكيك ناپذير وجودمان گردد.
در كودكي مادر، با بهنمايش درآوردن ِ فرزند و تشويق بهاين كار، نمايش و نمايشي بودن را بهما ميآموزد.
درنوجواني تحتِ تاثيراجتماع ، با شركت در تيم فوتبال، مسابقات مدارس، توجه خاص بهپوشش و آرايش، سعي ميكنيم نمايشگر ِ خوبي باشيم وهمهی تلاشمان در خودنماييهايمان خلاصه شود. چه در مدرسه، براي گرفتن نمرات خوب وبي توجه بهفهميدنِ خوب ؛ و چه دربخشهاي ديگر ِ اجتماع با كارهاي ديگري كه انجام ميدهيم.
در جواني و ميان سالي؛ بهنمايش ِ مبل و خانه و ماشين رو ميآوريم و با انتخاب گرانترها وشيكترها، و با بهرخ كشيدن حقوق و درآمد و شغل ، سعي ميكنيم تا از قافلهیهمكيشان عقب نمانيم، واگر بتوانيم، ازهمه جلو بزنيم.
در پيري ، با گفتن ِ خاطرات ِ دست چين شده وبيان ِ پيروزيها و موفقيتها، بهنمايش ادامه ميدهيم و عموما، بدون اشاره بهموارد شكست و تلخيهاي برخواسته از ناداني و ناتواني، خود را بهتماشاي ديگران ميگذاريم تا برايمان كف بزنند وهورا بكشند.
نمايش . نمايش . نمايش .
بسياري از اوقات ، اگر خواهان فرزنديهستيم، نه بهدليل ايجاد يك انسان ِ ارزشمند است بلكه براي اين است تا عروسكي داشته باشيم كه سبب شادي و نشاط ما گردد. عروسك جاندار و سخنگويي كه بشود با آن بازي كرد ؛ وآن را بهاين و آن نشان داد.همانگونه كه كودكي خردسال با عروسكش بازي ميكند و بهآن فخر ميفروشد. با اين تفاوت كه آن كودك ، آن عروسك را تنها براي امروز ميخواهد و ما اين عروسك را براي امروز و فردا. امروز با آن بازي كنيم و بهنمايشاش درآوريم و فردا يارو ياور و پشت و مددكارمان شود.
اگر بهراستي ، آن كودك را براي اين ميخواستيم تا از او انساني فرهيخته و ارزشمند بسازيم تا فردا، نخست از بودنش لذت ببرد و سپس سببي باشد تا اجتماع و آدميان، از وجودش بهره مند گردند، آيا بازهم اينهمه بهمسائل ظاهري توجه ميكرديم و براي خود نمايي، او را بهنمايش واميداشتيم؟
بههمين جهت است كه بسياري ازما، بهجاي تلاش در خردمند كردن و دانش اندوختن كودكانمان، بهلباس و آداب معاشرت او، توجه ميكنيم و نمرههاي درسياش بيشتر برايمان اهميت دارد تا اين كه چه فهميده و چه ميداند ؛ و اين دانستهها تا چه اندازه گره گشاي مشكلات فردايش خواهد شد.
همهی ما، توسط محيط و عوامل اجتماعي بهصورت نمايشي تربيت شدهايم و با اين شكل وهييت رشد مينماييم ، و بهاين دليل كه نسل اندر نسل، ما را بههمين شكل بار آوردهاند، متوجه اين نقص بزرگ نشده و آن را چيزي بسيار طبيعي ميبينيم و ميدانيم .
نتيجه چنين رشدي اين ميشود تا بي اين كه بدانيم و آگاه باشيم ، اصل نمايش، يكي از اركان زندگي ما گردد و متاثراز اين خوي و خصلت، زندگي ما شكل گيرد و ادامهیابد.
فرهنگ نمايشي سببي است تا بهجاي اين كه خود صاحب نظرباشيم، پيرو نظر اين و آن گرديم وگاه، حتي، برخلاف منافع خود، تنها براي تاييد، يا از ترس تكذيبِ ديگران كاري انجام دهيم كه زيانش بيش از سود آن ميباشد.
نمونهی چنين كارهايي را در زندگي روزانه خود فراوان ميتوان ديد. مثلا، زماني كه كسي ميميرد.
اگر چه ميدانيم وابستگان فوت شده، توان مالي چنداني ندارند و با بهخرج انداختن آنها بهاقتصادشان ضربهسنگيني زدهايم و تا مدتها بايد بهخود سختي بدهند تاهزينههاي عزاداري را جبران كنند، با اين حال، مراسميبا شكوه براي مرده گرفته و با ضربهزدن بهزندگان، بهخيال خود، آبروداري ميكنيم و نميدانيم كه اين يعني نمايش.
يا در زماني كه ميهماني ميدهيم يا مجلس عروسي برپا ميكنيم. با اين كه ميدانيم كه ميهمان شغل و حقوق و اندازه درآمد و نوع زندگي ما را ميداند ، با اينهمه، دست بهاسراف زده و ميهماني را تا حد وام و قرض و بدهكاري، پرآب و رنگ ميگيريم تا آبرو داري كرده باشيم؛ يا بهزبان بهتر، نمايش خوبي داده باشيم.
ويا، با اين كه ميدانيم فرزندانمان درس را جز براي گرفتن نمره و خود نمايي نميخوانند و علاقه اي بهيادگيري مسائل و مطالب علميندارند ، چشم خود را بر واقعيات ميبنديم و بهجاي تكيه بردانش و خرد ِ فرزند، بهنمراتي كه بسياري از اوقات با حفظ كردن طوطي وار، يا با تقلب، بدست آوردهاند ميباليم و بهاين و آن فخر ميفروشيم كه معدل فرزندمان فلان شده است.
با اين كه نتايج چنين مدرك گرفتنها را در زندگي ميبينيم و آستانه تحمل فرزنداني كه بيست سال درس خوانده، اما توان مقابله با كوچكترين مشكلات را ندارند را شاهدهستيم؛ بازهم راه خود را ميرويم و دست ازخودنمايي برنميداريم. سراسر زندگي ما شده است نمايش و دلخوش كردن بهتعريف ديگران.
نتيجهی چنين زيستني اين شده كه نه براي خود، بلكه براي ديگران زندگي كنيم و اَه، اَه، يا به، به ديگران مارا شاد يا غمگين ميكند؛ و اين ديگران چون يكي دونفر نيستند، بهقول معروفهرروز بهسازي ميرقصيم و ثبات زندگي را ازدست ميدهيم.
شك نيست كه ما مقصرنيستيم چون، همانگونه كه ما را تربيت كردهاند و بار آوردهاند زندگي ميكنيم اما، آيا بايد، مثل گذشتگان و تحت تاثير افرادي كه درعمل ثابت كرده اند دانش و خرد چنداني ندارند، اين راه را ادامه دهيم و تا ابد، بازيگري باشيم كههركسي بهشكلي، بهبازيمان بگيرد؟
با اينكههريك از ما بارها تجربهكردهايم كه درهنگامهی مشكلات، فكر و انديشه، كه موضوعي باطني و نهاني است گره گشاي كارمان بوده است ولي، بيشتروقت و نيرويمان را صرف ظاهر و زيبايي فرزندانمان ميكنيم نه تعليم دانش و خرد بهآنها .
هميشه در كشاكش توفانها، فكر و انديشه ناخدايان است كه كشتي شان را از غرق شدن نجات ميدهد نه لباس و زيورآلاتي كه بهخود بستهاند.
همهی ما در زندگي، فراز و نشيب بسيار ديدهايم و تجربه ثابت كرده است كه دريايِ زندگيِ هركس، بارها متلاطم و توفاني شده و خواهد شد. درروز ِ حادثه، اين تفكر و تعقل است كه سبب نجات زندگي ميشود، نه داشتههاي ظاهري. اگر غيراين بود، بهنسبت ثروت و قدرت و زيبايي افراد، تلاطم و بهم ريختگي زندگي آنها كم ميشد و صاحبان زر و زور و شهرت و زيبايي، هميشه آرام و بي دغدغه ميزيستند. اما ميبينيم كه چنين نيست.
برشاخ امید اگر بری یافتمی......
برچسب : نویسنده : 1-farhang بازدید : 113