کلیله و دمنه‌ی پاک

ساخت وبلاگ

 

 

کلیله و دمنه‌ی پاک

 

سرانجام و پس از گذشتِ بیش از پانزده سال، بازنو‌یسی «کلیله و دمنه‌ی پاک» به پایان رسید و آماده‌ی چاپ شد.

در پاسخ به‌ این‌که چرا بازنویسی شد، و از روی کدام ‌یک از کلیله و دمنه‌ها بازنویسی گردید، و چرا واژه‌ی پاک به کلیله و دمنه افزوده شد، و برای چه چنین زمان‌بر گشت؟ باید نوشت:

 چنان‌که یکی از دست‌اندرکاران می‌گفت، چیزی نزدیک به هزارو چهارسد و هشتاد بار کلیله و دمنه به روش‌های گوناگون نوشته و بازنویسی شده است ولی، نام‌دارترین آن‌ها کلیله و دمنه‌ی بهرامشاهی می‌باشد. کلیله‌ی بهرامشاهی، بازگردانِ ابوالمعالی نصرالله منشی از روی نوشته‌ی تازیِ روزبه پورداذبه (ابن مقفع) می‌باشد. نوشته‌ی روزبه، بازگردانِ نوشته‌ی پهلوی است و نوشته‌ی پهلوی بازگردانِ پنچتنتره یا پنج داستانِ هندی است که برزویه‌، پزشکِ انوشه‌روان آن‌را همراه با داستان‌های دیگر از هند آورد و به پهلوی بازگردان کرد و خود، یا بزرگ‌مهرِ فرزانه، و شایدهم روزبه پورداذبه، بخش‌هایی به آن‌ها افزود.

اگرچه به گفته‌ی بسیاری از آگاهانِ فرهنگ و زبان پارسی، کلیله و دمنه‌ی بهرامشاهی شاهکاری است در جهان ادبِ ایرانی، ولی، چون ابوالمعالی، برای زیبایی کار، واژگانِ تازی بسیاری را با زبان پارسی درآمیخته است خواندن و دانستن آن برای بیشترِ مردم سخت و سنگین شده و ازهمین‌رو به جز استادان، پژوهش‌گران و دانشجویان زبان پارسی، کمتر کسی‌ را می‌توان یافت که کلیله‌ی بهرامشاهی را خوانده و از آن بهره گرفته باشد.

از نگاهِ نگارنده، چون کلیله و دمنه،  یکی از زیباترین و شاید بتوان گفت، زیباترین و سودمندترین، نوشته‌ای‌است که از نیاکان ما به جای مانده، دریغ بود که چنین گوهر ارزشمندی در لابلای واژگان زیبا ولی ناآشنای تازی پنهان بماند و با این‌که به گفته‌ی برخی، کلیله و دمنه‌ی بهرامشاهی بسیار زیبا نوشته شده است، ولی کسی برای دیدن و دانستن این زیبارویِ پرده پوش کششی نداشته باشد. درهمین راستا و با این گمان که این گوهرِ گران‌ از میانِ واژگان ناآشنا بیرون بیاید تا سودش به همگان برسد به بازنویسیِ پارسیِ کلیله و دمنه پرداختم.

به باور نگارنده، همان‌گونه که شاهنامه فردوسی در میان سروده‌ها، کاری بی‌همتااست، کلیله و دمنه نیز در میان نوشته‌ها، بی‌هماورد و بی‌مانند ‌است. برای نمونه، سخنی چند از برخی بزرگان را درباره‌ی کلیله و دمنه، بازگو می‌کنم تا گواهی باشد بر بزرگی، گران‌مایگی و بی‌مانندیِ کلیله و دمنه:

«محمدجعفرمحجوب نوشته است:

 کـَلیله و دمنه قدیمی‌ترین کتابی است که در علم سیاست و آیین کشورداری در جهان نوشته شده و از بد حادثات مصون مانده و به دست ما رسیده است و جای آن دارد که مطالب آن مورد توجه و تجزیه و تحلیل دقیق استادان و دانشجویان رشته علوم سیاسی، و دیگر دانشجویانی که علم سیاست را به صورت درسی فرعی و جنبی در رشته خویش می‌خوانند قرار گیرد[1]».

و می‌گوید:

«در مقدمه‌ی پنجاتنترا آمده است که هرکس این کتاب را از بَر فرا گیرد یا داستان آن را ازداستان‌سرایان آموخته و با آن‌ها آشنا گردد اگر سلطان عرش هم دشمن وی باشد زندگیش با شکست اندوهناک آلوده نخواهد شد ...

... این کتاب توفیقی بی‌نظیر به ‌دست آورده و در انگلستان به طبع رسید و برای تعلیم زبان فارسی به ‌اتباع هند و انگلستان مورد استفاده قرارگرفت و از آن‌پس نیز در هندوستان بارها چاپ شد و به ‌لهجه‌های مختلف هندی و افغانی و گرجی و تمام زبان‌های عمده اروپایی ترجمه شد ...

حسینِ واعظ، انوار سهیلی را در آغاز قرن دهم هجری نوشت. در نخستین نیمه‌ی همین قرن در زمان سلطنت سلطان سلیمان اول امپراتور عثمانی کتاب حسین توسط علی چلبی معلم مدرسه‌ی مراد دوم در اندرینوپل به زبان ترکی ترجمه شد. علی این ترجمه را به سلطان سلیمان تقدیم کرد و شاید به ‌همین مناسبت آن را «همایون نامه» نامید. گویند علی به ‌پاداش این خدمت به‌ شغل قضای بروس brusse منصوب شد واین شغل یکی از مشاغل دولتی بسیار مهم امپراتوری عثمانی بود ...

همایون نامه از طرف سلطان سلیم اول، به لویی چهاردهم امپراتور مقتدر فرانسه اهدا و به دستور این پادشاه به ‌زبان فرانسوی ترجمه شد و لافونتن برای سرودن منظومه‌های خویش از آن بهره‌ی فراوان برد و به ‌سبب همین اقتباس نام همایون نامه و افسانه‌های بیدپای حکیم در ممالک اروپا بلند آوازه شد.

ژان دو لافونتن در مقدمه‌ی یکی از کتاب‌های افسانه خویش می‌نویسد: «من فقط به منظور حق گزارای می‌گویم که قسمتی از افسانه‌های خویش را مرهون بیدپای حکیم خِرَدمند هندو هستم. مردم این کشور او را خیلی قدیمتر و اصل‌تر از ازوپ می‌پندارند. اگر ازوپ نیز خود در زیر نام لقمان حکیم پنهان نشده باشد.»

... اما مامون دربند قصه‌های کـلیله و دمنه نبوده است و فقط با حکمت و اندرزی که از آن قصص به دست می‌آید کار داشته است ... ازاین گذشته مامون در ترتیب و تدوین پندها و حکمت‌ها متابعت ترتیب اصل کتاب را نیز نکرده است، بلکه آن‌ها را برحسب موضوع مرتب ساخته، یعنی ابتدا تفکرات راجع به عاریتی بودن زندگانی دنیایی و فانی بودن این وجود جسمانی را در پی یکدیگرآورده است و سپس آراء راجع به وظایف و دانستنی های سلطان (یعنی حکومت و اولیای امور) را آورده بعد از آن آنچه را که برای وزراء و اصحاب سلطان دانستن آن لازم است...[2]»

عباسعلی عظیمی در شرح حال و آثارابن مقفع نوشته است:

«... و بهرام چوبین هرگاه در منزلی فرود می‌آمد آن کتاب را می‌خواند و در تمام آن‌روز به ‌مطالعه آن مشغول بود و خسرو پرویز به‌ دایی های خود (بندویه) و (بسطام) می‌گفت من هیچگاه از بهرام واهمه نداشتم همچون امروز زیرا که خبریافتم کتاب کـلیله و دمنه را مطالعه می‌کند. زیرا این کتاب موجد رای و اندیشه بلند می‌شود (اخبار ال...دینوری ص 89)[3]».

در شاهنامه‌ی فردوسی نیز آمده است که : 

چون کارآگاهان به خسرو پرویز گفتند: « او [بهرام چوبین]، به آیین شاهان می‌رود و پیوسته کُراسه‌ی دِمنه می‌خواند. خسرو گفت: بدان‌ که ما را کاری دراز در پیش است. دیگر از این پس با اندوه و رنج یار گشتیم[4]»

...چو آگاه شد خسرو از کار اوی
فرستاد بیدار کارآگهان
... برفتند کارآگهان از درش
برفتند و دیدند و باز آمدند
که لشکر به هرکار با او یکیست
... همه مردم خویش دارد به راز
به کردار شاهان نشیند به بار
یکی دوربین مرد جویای کار
جز از رسم شاهان نراند همی
چنین گفت خسرو به ‌دستور خویش
چو بهرام بر دشمن اسپ افکند
دگر آن‌که آیین شاهنشهان
سوم کَش کلیله است گویی وزیر
وزان پس به بِندوی و گستهم گفت

 

 

غمی گشت از او تیز بازار اوی
که تا باز جویند کار جهان
نبُد اگه از کار او لشکرش
نهانی براو سر فراز آمدند
اگر نامدار است و گر کودکیست
به بیگانگانش نیاید نیاز
اَبا یوز در دشت جوید شکار
نباشد چنو نامدار و سوار
همه دفتر دمنه خواند همی
که کار دراز است ما را به پیش
به دریا دل اژدها بشکند
بیاموخت از شهریار جهان
چُنو رایزن کس ندارد دبیر
که ما باغم و رنج گشتیم جفت...[5]

 

 

در ستایش و چگونگی آوردن کلیله از هند در شاهنامه آمده که:

نگه کن که شادانِ بُرزین چه گفت
به درگه شهنشاه نوشین‌روان
زهر دانشی موبَدان خواستی
بزشک و سَخُن‌گوی و گـُنداوران
ابا هر دَهی نامور مهتری
بزشکی سَرایده بُرزوی بود
زهردانشی داشتی بهره‌یی
چُنان بُد که روزی به هَنگامِ بار
چنین گفت کـ“ای شاهِ دانش پذیر
من امروز در دفترِ هندُوْان
نبشته چُنین بُد که بر کوه هند
که آن را چو گرد آورد ره‌نمای
 چو بر مرده بپراگند، بی گـُمان
کنون من به دستوریِ شهریار
بسی دانشی ره‌نمای آورم
تنِ مرده گر زنده گردد رواست
بدو گفت شاه:
این نشاید بُدن
ببر نامه‌ی من برِ رایِ هند
بدین کار با خویشتن یار خواه
مگر نو شِگِفتی شود در جهان
ببر هرچه باید به نزدیکِ رای
درِ گنج بگشاد نوشین‌روان
زدینار و دیبا و خزّ و حریر
شتروار سیسد بیاراست شاه
بیامد برِ رای و نامه بداد
چو برخواند آن نامه‌ی شاه رای
زکسری مرا گنج بخشیده نیست
زداد و ز فرّ و از اَوْرَندِ شاه
نباشد شِگِفت از جهاندارِ پاک
برهمن به کوه ‌اندرون هرکه هست
بت‌آرای و فرخنده‌دستور من
بد و نیک هندوستان پیشِ توست
بیاراستندش به نزدیکِ رای
خورشگر فرستاد هم خوردنی
برفت آن شب و، رای زد با ردان
چو بر زد سر از کوه رُخشنده روز
بزشکانِ فرزانه را خواند رای
بفرمود تا نزد دانا شوند
برفتند هرکس که دانا بدند
چو برزوی بنهاد سر سوی کوه
پیاده همه کوهسارا به پای
گیاها زخشک و ز تر برگزید
زهرگونه‌یی سوده از خشک و تر
یَکی مرده زنده نگشت از گیا
همه کوه بسپَرد یک یک به پای
بدانست کآن کارِ آن پادشاست
دلش گشت جوشان ز تشویرِ شاه
وُ زآن خواسته نیز کآورده بود
ز کارِ نبشته ببُد تنگ‌دل
چرا خیره بر باد چیزی نبشت
چُنین گفت از آنپس بدان بخردان
که دانید داناتر از خویشتن
به پاسخ شدن انجمن هم سَخُن
به سال و خرد او زما مهترست
چُنین گفت برزوی با هندُوْان
براین رنج‌ها بر فُزونی کنید
مگر کآن سَخُن گوی دانایِ پیر
ببردند بُرزوی را نزدِ اوی
 چو نزدیک او شد سَخُن ‌گوی مرد
ز کارِ نبشته که آمد پدید
بر او پیرِ دانا سَخُن برگشاد
که
ما در نبشته همین یافتیم
چو زآن رنج‌ها بر نیامد پدید
گیا چون سَخُن دان و دانش چو کوه
تنِ مرده چون مردِ بی دانش‌ست
به دانش بود بی‌گمان زنده مرد
چو مردم ز نادانی آید ستوه
کتابی به دانش نِماینده‌راه

 

 

بدانگه که بُگشاد راز از نِهفت:
که نامش بماناد دایم روان،
که در گه بدیشان بیاراستی:
گزارنده و آزموده‌ سران،
کجا هرسری را بُدی افسری!
به پیری رَسیده سَخُن گوی بود!
به هر بهره‌یی در جهان شُهره‌یی
بیامد بر نامور شهریار،
پژوهنده و یافته یادگیــر،
همی بنگریدم به روشن‌روان
گیایی‌ست رُخشان چو رومی پِرِند،
بیامیزد و دانش آرد بجای،
سَخُن گوی گردد هم اندرزمان؛
بپَیمایم این راهِ دشخوارخوار!
مگر کین شِگِفتی به جای آورم!
که نوشین‌روان برجهان پادشاست!”
مگر کآزمون را بباید شدن!
نگر تا که باشد بت آرایِ هند!
همه یاری از بختِ بیدار خواه،
که این گفته رمزی بود در نِهان!
کزو زایدت بی‌گـُمان ره‌نمای!”
زچیزی که بُد در خورِ هندُوْْان:
زمُهر و ز افسر، ز مُشک و عبیر،
فرستاده برداشت از بارگاه
سرِ بارها پیش او برگشاد!
بدو گفت کـ“ای پیرِ پاکیزه‌رای،
تن و لشکر و پادشایی یکیست!
وُ زآن روشنی بخت و آن دستگاه،

اگر مردگان را برآرد ز خاک!
یکی دارد این رای را با تو دست
همان گنج و پرمایه‌گنجور من،
بزرگی مرا در کم و بیشِ توست!”
یکی نامور- چون ببایست – جای!
همان پوششِ نغز و گستردنی
بزرگانِ قَنّوج و هم بخردان
پدید آمد آن شمعِ گیتی فُروز،
کسی کو بدانش بُدی ره‌نمای،
ز بُرزوی یک یک سَخُن بشنوند
به کارِ بزشکی توانا بدند
برفتند با او بزشکان گروه
بپَیمود با دانشی ره‌نمای
ز پژمرده و هرچه رُخشنده دید
همی ‌بر پراگند بر مرده‌ بر
همانا که سست آمد آن کیمیا!
برِ رِنج او هم نیامد به جای!
که زنده‌ست جاوید و فرمان‌رواست!
هم از نامداران و از رنجِ راه،
ز گفتارِ بیهوده آزَرده بود!
که
آن مرد بی دانش سنگ‌دل،
که بر ناید از رنجِ گفتارِ زشت!”
که
ای کار دیده سُتوده ردان،
کجا سرفـَرازد بدین انجمن؟
که
داننده پیری‌ست ایدر کــَهُن،
به دانش ز هر مهتری بهترست!”
که
ای نامدارانِ روشن روان،
مرا سوی او رهنِمونی کنید،
بدین کار باشد مرا دست‌گیر!”
پراندیشه دل، سر پر از گفت‌وگوی
همه رنج‌ها پیشِ او یاد کرد
سَخُن‌ها که از کاردانان شنید
ز هر دانشی پیشِ او کرد یاد،
بدین آرزو نیز بشتافتیم،
ببایِست تا کام دیگر شنید:
که باشد همه ساله او را شُکوه!
که دانا به هرجای با رامش‍‌ست!
خُنُک رنج‌بردارِ باینده ‌مرد!
گیا چون کـلیله‌ست و دانش چو کوه!
بیابی، چو جویی تو از گنجِ شاه”
                                         «شاهنامه[6]»

انزابی‌نژاد، دراین باره، چنین نوشته ‌است:

«... شیخ ابراهیم الیازجی می‌گوید: «هیچ کلمه و حرفی در آن نوشته نشده مگر آن‌که به ‌قصد بیان حکمتی بوده تا بدان برعقل و خِرَدمندی بیفزاید و سیرت و سریرت آدمی تهذیب یابد...این کتاب از معدود گنجینه‌های مشرق زمین، نه، حکمت نوع بشراست » (تاریخ ادبیات زبان عربی).

گویند سهل ابن سرخسی – معروف به ذوالریاستین مقتول درسال 203– پیش ازآن‌که اسلام آورد، روزی قرآن می‌خواند، یکی از دوستان پرسید: چون یافتی قرآن را ؟ فضل گفت: خوش چون کـَلیله. (سبک شناسی 1-205)[7]».

آن‌چه در بالا آمد، تنها بخشی از نوشته‌هایی‌است که درستایش کـلیله ودمنه گفته شده است. افزون بر این‌ها، سروده‌های بسیاری نیز دراین‌باره هست که نمونه‌هایی از آن، سخنان فرزانه بزرگ توس در شاهنامه و گفتارِستاره‌ی درخشانِ بلخ وایران و روم، درباره‌ی کـلیله ودمنه در مثنوی معنویاست، مانندِ:

«گفت دانایی برای داستان
هرکسی کز میوه او خورد و بُرد
پادشاهی این شنید از صادقی
قاصدی دانا ز دیوان ادب
سال‌ها می‌گشت آن قاصد از او
شهر شهر او از پی مطلوب گشت
هرکه را پرسید کردش ریشخند
بس کسان صفعش زدند اندر مزاح
جستجوی چون تو زیرک سینه صاف
وین مراعاتش یکی صفعی دگر
می‌ستوندش به تسخر کی بزرگ
در فلان بیشه درختی هست سبز
قاصد شه بسته در جستن کمر
بس سیاحت کرد آنجا سال‌ها
چون بسی دید اندر آن غربت تعب
هیچ از مقصود اثر پیدا نشد
رشته‌ی امید او بگسسته شد
کرد عزم بازگشتن سوی شاه
بود شیخی عالمی قطبی کریم
گفت من نومید پیش او روم
تا دعای او بود همـراه من
رفت پیش شیخ با چشم پُرآب
گفت شیخا وقت رحم و رأفت است
گفت واگو کز چه نومیدیستت
گفت شاهنشاه کردم اختیار
که درختی هست نادر در جهات
سال‌ها جستم ندیدم زو نشان
شیخ خندید و بگفتش ای سلیم
بس بلند و بس شگرف و بس بسیط
تو به صورت رفته‌ای، ای بی خبر
تو به صورت رفته‌ای گم گشته‌ای
گه درختش نام شد گه آفتاب
آن یکی کش صد هزار آثار خاست
گر چه فرد او اثر دارد هزار
... درگـذر از نـام و بنگر در صفات

 

 

که درختی هست در هندوستان
نه شود او پیر و نه هرگز بمُرد
بر درخت و میوه‌اش شد عاشقی
سوی هندُستان روان کرد از طلب
گرد هندُستان برای جستجو
نه جزیره ماند نه کوه و نه دشت
کین نجوید جز مگر مجنون بند
بس کسان گفتند کای صاحب فلاح
کی تهی باشد کجا باشد گزاف
وین ز صفع آشکارا سخت‌تر
در فلان جا بُد درختی بس سترگ
بس بلند و پهن و هر شاخیش گبز
می‌شنید از هرکسی نوعی خبر
می‌فرستادش شهنشه مال‌ها
عاجز آمد آخرالامر از طلب
زان غرض غیر خبر پیدا نشد
جسته‌ی او عاقبت ناجسته شد
اشک می‌بارید و می‌ببرید راه
اندر آن منزل که آیس شد ندیم
زآستان او به ره ‌اندر شوم
چونکه نومیدم من از دلخواه من
اشک می‌بارید مانند سحاب
ناامیدم، وقت لطف این ساعت است
چیست مطلوب تو رو با چیستت
از برای جستن یک شاخسار
میوه او مایه آب حیات
جز که طنز و تسخر این سرخوشان
این درخت علم باشد در علیم
آب حیوانی ز دریای محیط
زان ز شاخ معنئی بی بارو بر
زان نمی‌یابی که معنی هشته‌ای
گاه بحرش نام شد گاهی صحاب
کمترین آثار او عمر بقاست
آن یکی را نام باشد بی‌شمار
تـا صـفاتـت ره نـمـایـد سوی ذات[8]

 

ستایش‌هایی که نام‌دارانِ دانش و فلسفه از کلیله و دمنه کرده‌اند، بسیار بیش از آن می‌باشد که در این‌جا آمده‌ است[9]».

 

درباره‌ی این‌که «کلیله‌ودمنه‌ی پاک» از روی کدام کلیله بازنویسی شده و چرا؟ باید گفت:

  تا آن‌جا که در توان این نگارنده بود، هر کلیله و دمنه یا نوشته‌ای که در پیوند با کلیله و دمنه به دستم آمد خواندم، و چون گمان می‌کردم که نامدارترین کلیله و دمنه‌ای که در میان مردم و استادان و دانش‌جویانِ ادبِ پارسی هست، کلیله و دمنه‌ی بهرامشاهی می‌باشد، آن‌را پایه‌ی پژوهش‌هایم گذاشتم و کوشیدم تا به جز دو بخشِ دیباچه و پایانِ کـلیله‌ی بهرامـشاهی كه درستایشِ فرمان‌روایان نوشته شده بود، دیگر بخش‌های آن را بدون این‌که چیزی از آن بکاهم، بازنویسی کنم.

و در پاسخ به، چرا واژه‌ی پاک به کلیله ودمنه، افزوده شده است؟ می‌گویم:

از نگاهِ نگارنده، ما یک فارسی داریم و یک پارسی.

 فارسی آن‌است که امروز در میان مردم کوچه و بازار می‌شنویم و نوشته و سروده‌های نو و کهنی‌است که می‌خوانیم. این فارسی آمیخته‌ای‌است از زبانِ ناب پارسی و واژگانِ ناایرانی؛ به‌ ویژه واژه‌های تازی. چه آن‌هایی که از ریشه و بُن تازی‌است همچون، «عرب»، «اصل»، «نسب»؛ و چه آن‌هایی که ریشه‌ی پارسی دارند ولی تازی شده‌اند؛ مانندِ واژه‌ی «فارسی» که چون تازیان «پ» نداشته‌اند «پارسی» را «فارسی» کرده و امروز ما به جای دستورِ زبان پارسی، در دبستان و دانشگاه می‌گوییم و می‌نویسم «دستور زبان فارسی». گونه‌ی دیگرِ زبان کنونی، پارسی است، که در آن هیچ واژه‌ی ناایرانی به‌‌ویژه، تازی، یافت نمی‌شود و آن‌را، پارسی بی‌غش، پارسیِ ناب، پارسیِ سره و پارسیِ پاک می‌خوانند و چون بازنویس کننده‌، گمان می‌کند زیباترین نام در میان این چهار واژه، پارسیِ پاک است آن‌را در پیِ بازگردانِ کلیله و دمنه‌ی خود آورده و نامِ «کلیله و دمنه‌ی پاک» را بر این نوشتار گذاشته است.

در پاسخ به این‌که، چرا بازنویسیِ کلیله و دمنه‌ی پاک این چنین زمان‌بر شده است؟

کلیله و دمنه‌ی پاک دوبار نوشته شد. یک بار به نامِ «پنجاه و پنج داستان کوتاه و بلند کلیله و دمنه» که از سال 1375 تا 1379 به درازا کشید و در پایانِ سال 1379 پروانه‌ی چاپ گرفت و به انتشارات سپرده شد و چون چنان‌که شایسته‌ی این نام باشد، نبود، از چاپ آن خوداری گردید. بار دوم، به نامِ «کلیله و دمنه‌ی پاک» به بازنگری و بازنویسی پنجاه و پنج داستان پرداخته شد و در سال 1398 به پایان رسید و «ثبت آثارمکتوب» شد و این شد که هست.

 ناگفته نماند که در میان سال‌های 1375 تا ،1398 نگارنده چند کار دیگر را نیز نوشت که آن‌ها چیزی نزدیک به 6 - 7 سال زمان گرفتند؛ ولی، بیشترین زمان از آنِ کلیله و دمنه‌ی پاک بود، که می‌توان گفت، بیش از 15-16 سال کار بُرد.

پاسخِ این پرسش که، آیا نیاز بود بازنویسیِ کلیله‌ی پاک این‌همه به درازا بکشد؟ این است که: چون باورِ بازگردان کننده این بود که می‌خواهد یک شاهکار را بازگردان کند، همه‌ی توان و زمانِ خود را به کار بست تا کاری در خور آن شاهکار انجام دهد و بازنویسی او، چنان باشد که اگر، آفرینِ ادب دوستان را به همراه نمی‌آورد، دستکم، سپری برای تیرِ تیزِ خرده‌گیرانِ بدخواه داشته باشد و از همین‌رو، چند چیز را برای خویش بزرگ خواند و برای انجام آن‌ها با همه‌ی توان کوشید.

نخست: از درون‌مایه‌ی کلیله و دمنه کاسته نشود و از سخنانِ گهربار آن کم نگردد، چرا که بیش از آن که کلیله و دمنه برای زیبایی‌اش ماندگار شده باشد، برای درون‌مایه‌ی ارزشمندش پایدار مانده است.

دوم: کلیله‌ ودمنه، از زندان واژگان ناآشنا بیرون آورده شود تا به‌ جز استادان و دانشجویان و پژوهشگران، دیگران نیز بتوانند از این گنجِ گران بهره‌مند شوند.

سوم: به ‌پارسیِ پاک نوشته شود تا افزون برنمایشِ زیبایی و تواناییِ زبان پارسی، نشان دهد که این زبان اگرچه توان گرفتن و درآمیختن با زبان‌های دیگر را دارد ولی، بدون یاریِ زبانِ بیگانه، به ویژه، تازی، نیز می‌تواند زیبا، شیوا و رسا باشد.

چهارم: این کار کهن، باید به گونه‌ای گران‌سنگ، زیبا، رسا، آهنگین و باشکوه نوشته می‌شد و دراین راه، اگر به جای 15 سال 30 سال و بیشتر هم زمان می‌گرفت، بایسته و شایسته بود.

و سرانجام: این کار بیش از پنجاه بار بازنویسی شد و این‌همه بازنویسی، بازگردان کننده را نه این‌که خسته و دل‌زده نکرد، که هربار چیزی تازه در آن یافت و پندی نو از آن آموخت و همین پند واندرزها و دیدهای نو زمینه‌ای را فراهم ساخت تا به آسانی بیش از پانزده سال، روزی بیش از هشت تسو(ساعت) به کارِ کلیله و دمنه‌ی پاک بپردازد؛ تا این شود که می‌بینید.

امید است هم‌چنان‌که نویسنده از نوشتن این دفتر خسته نشد و هربار چیزی تازه در آن یافت و پندی نو از آن آموخت، خواننده نیز از خواندن آن سود ببرد و پندو اندرزهای‌ آن‌را در زندگی به کار بندد.


[1]- درباره‌ی کلیله‌ ودمنه، 1395/9.

[2]- درباره‌ی کلیله و دمنه 1349 / 29- 111-120- 190- 196- 226- 229- 231- 237.

[3]- شرح حال و آثارابن مقفع. دکتر عباسعلی عظیمی، انتشارات فرخی، 2535، رویه 241.

-[4]شاهنامه فردوسی به نثرپارسی سره، میترا مهرآبادی، نشر روزگار، چاپ اول،  1376، رویه 544.

[5]- شاهنامه فرودسی، به تصحیح پرویز اتابکی، چاپ اول. نشر فرزان، چاپ اول، رویه‌ 715.

[6]- شاهنامه فردوسی، پیرایش جلال خالقی مطلق، انتشارات سخن، چاپ اول، 1394.

[7]- گزیده کلیله‌ و دمنه، دکتر رضا انزابی نژاد، نشرجامی، چاپ سوم، رویه 31 و22.

[8]- مثنوی معنوی، انتشارات طلوع، دفتردوم سروده‌های شماره‌های 3701 تا 3740.

[9] - کلیله و دمنه‌ی پاک، دفتر دوم، بخش «در ستایش کلیله و دمنه».

برشاخ امید اگر بری یافتمی......
ما را در سایت برشاخ امید اگر بری یافتمی... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1-farhang بازدید : 131 تاريخ : سه شنبه 21 تير 1401 ساعت: 5:14