گرانترین گوهران

ساخت وبلاگ
 

حسن فرهبدنیا (ح.پادری ثانی)

 

گرانترین گوهران

 

بیش از سه هزار سال است که ایرانیان شش کلمه را سرلوحه دین واخلاق شان قرارداده و به آن افتخار می‌‌کنند.

شش کلمه‌ای که همه نیکی‌های دنیا در آن جمع شده؛ و همه‌ی ادیان ومکاتب اخلاقی بشر در آن خلاصه گشته‌اند.

« اندیشه‌ی نیک. کردارنیک . گفتارنیک ».

در روزگاری که بشر با اسب والاغ رفت وآمد می‌‌کرد بعضی بر سَر دَر، یا بالای تاقِ خانه نوشته بودند: «اندیشه‌ی نیک. کردارِ نیک. گفتارِ نیک».

انسان رشد کرد و نوع لباس وغذا، و شکلِ ساختمان وابزارش را تغییر داد. گاری و درشکه، جای اسب والاغ را گرفت، اما، هنوز بعضی بر سر در خانه و بالای ایوان و اتاق شان می‌‌نوشتند: « اندیشه‌نیک. کرارنیک. گفتارنیک ».

چند هزار سال گذشت. انسان ها تغییر کردند. غذایشان، لباسشان، نوع حرف زدنشان، و دیگر رسم و رسوم وابزار واسبابِ زدگی شان دگرگون شد؛ وهواپیما و اتوموبیل، جای درشکه و گاری را گرفتند؛ اما، بازهم، بعضی برسردر خانه، و دیوارِ سالن، و جلو یا پشت ماشین نوشتند:« اندیشه‌ی نیک. کردارنیک. گفتارنیک ».

عقل می‌‌گوید: اگر این سه جمله‌ی بس کوتاه، در  زمانی بس بلند، کهنه وفرسوده نشده اند، تا پایان روزگار تازه وکارا خواهند ماند. پس، سزاوارند که درباره آن ها بیشتر بخوانیم، بدانیم، و بیندیشیم.

نخست باید دید اندیشه‌ی چیست، و خاصیت وجودیش چه؟

مولوی می‌‌گوید:

« ای برادر تو همان اندیشه‌ای / مابقی تو استخوان و ریشه‌ای

گر گـُلست اندیشه‌ی تو، گلشنی /  ور بود خاری، تو هیمه‌ی گلخنی».

انسان چیزی جز اندیشه نیست. و یا، جز خیال و وهم وگمان.

« نیست وش باشد خیال اندر روان / تو جهانی بر خیالی بین روان

بر خیالی صلح شان و جنگ شان / وز خیالی فخرشان وننگشان».

انسان خیال است؛ رویاست؛ گمان است؛ پندار واندیشه است؛ ودر پی همه این ها، صنعت و اخلاق است.

همه‌ی علوم تجربی، و علم های نظری، حاصلِ اندیشیدن هستند.

همه‌ی جنگ ها و دشمنی‌ها، نخست در پندار واندیشه، شکل می‌‌گیرند وسپس، تبدیل به عمل می‌‌شوند.

همه‌ی دوستی و دشمنی‌ها، درآغاز به ذهن واندیشه می‌‌آیند؛ وسپس مبدل به گفتار و کردار می‌‌شوند.

زادگاهِ همه‌ی نیکی‌ها ذهن و اندیشه است، و زادگاه همه‌ی بدی‌ها نیز همان جا.

افراد و اشیاء دو نسخه اند. نسخه‌ای ثابت و قابل حس، در جهان واقعیت؛ و نسخه ای متغییر و نامحسوس در ذهن و پندارِ آدمی‌اند.

پندار واندیشه ما متناسب با آموزشی که دیده‌ایم، و توانی که داریم، نسخه‌ی ذهنی ما را می‌‌سازد و نام گذاری می‌‌کند.

عین و ذهن، یا حس و اندیشه دو مقوله‌ی بسیار تاثیر گذار برهم می‌‌باشند. گاه«آنچه بینی دلت همان خواهد» و گاه « آنچه خواهد دلت همان بینی».

این دو  حالتِ متفاوت وشایدهم متضاد، حاصلِ قدرت و ضعفِ اندیشه و تفکرِ آدمی‌ان است.

هرگز دونفر، مثلا، یک کودک و یک بزرگ سال، که 12 ساعت غذا نخورده‌اند مثل هم عمل نمی‌‌کنند. فشار گرسنگی برهردو یک اندازه است اما میزان تحملِ این دو نفر متفاوت می‌‌باشد. این تفاوتِ تحمل، به دلیل تفاوت فهم آنهاست.

مثلِ فشار جسمی‌‌سنگین، بریک قوطی مقوایی و یک قوطی آهنی. فشار یکی است اما تحمل کننده‌ها متفاوتند وهمین تفاوت سببی است تا اگر چه فشار یک نوع است، عکس العمل ها دو نوع باشند.

تفاوت عمل کردِ کودک وبزرگ سال نسبت به موضوعی واحد، فقط و فقط به دلیلِ توان فکری آنهاست که یکی اندیشه‌ای پرورش یافته دارد و دیگری فکری خام.

یک موضوعِ واحد، دو نفر را به دو عکس العمل متفاوت وا می‌‌دارد. موجودی جذاب، در دو نفر، دو گونه تاثیر می‌‌کند. یکی نگاهی گذرا به آن می‌‌نماید و بی اعتنا، راهش را ادامه می‌‌دهد، و دیگری از رفتن باز مانده، به‌تماشای آن می‌‌ایستد و گاه اسیرش می‌‌شود.

اثرگذار یکی است. اثرگیرها متفاوتند.

علت این تفاوت، تفاوت اندیشه و پندار آنهاست. یکی پندارش قدرتمند است و این قدرت، سپری محافظتی برایش ساخته، ودیگری به دلیلِ پندارِ ضعیف نمی‌‌تواند از چنگِ تاثیراتِ آن موجودِ جذاب رها گردد.

تمامِ خیرو شرها، خوب و بدها، و زشت و زیبایی هایی که ما می‌‌شناسیم شبیه به همان موجود جذابی است که برهرکس، به اندازه توانش تاثیر می‌‌گذارد.

آدمیان، نه چنان بدند که بسیاری ازما می‌‌گویند، و نه چنان خوب که خیلی ها می‌‌پندارند. این پندار خوب یا بدِ ماست که به آنها نمره‌های خوب و بد، و بالا و پایین می‌‌دهد.

اگر مولوی می‌‌گوید: « پیش چشمت داشتی آیینه کبود/ زان سبب دنیا کبودت می‌‌نمود» سخنی بی دلیل نگفته است، چون، بسیاری از اتهام‌های بد ما، برخاسته از نگاه و پندارِ بد ماست؛ نه بد بودنِ طرفِ مقابل.

اگر می‌‌گوید: « گر بود اندیشه‌ات گل گلشنی ». به جاست. چون، صاحبِ پندار نیک واندیشه ای که همه چیز و همه کس، یا دست کم، طرف مقابل را خوب و زیبا می‌‌بیند، لبش خندان و قلبش مهربان است؛ و این لبِ خندان، و دل مهربان، همچون باغی پرگل، خود و دیگران را شاد و دلخوش می‌‌کند. اندیشه‌ی زیبابین، خاری که در گلستان و برساقه برخی گل ها هست را لازمه‌ی بودن و ماندن آن گل می‌‌داند و به دلیل بودن چند خار، گلستان را خارستان نمی‌‌داند و نمی‌‌خواند.

هرکسی مطابقِ ذهن و ظن خود در باره دیگران داوری می‌‌کند وعکسِ درون خویش را در آیینه دیگران می‌‌بیند وناخودآگاه، درونِ آرام یا ناآرام، پندار خوب یا بد، و دلِ شاد یا غمگین خود را به نمایش می‌‌گذارد.

در روزهایی که ما به دلایلی شادو سرخوشیم، وقتی از خانه خارج می‌‌شویم مردم را شاد و مهربان،  درختان را زیبا و خیابان‌ها را پر از هیاهوی زندگی می‌‌بینیم.

در روزهایی که به دلایلی عصبانی یا غمگینیم، وقتی از خانه خارج بیرون می‌‌آییم مردم را تندخو، درختان را آلوده به دود، شهر را شلوغ، و زندگی را وبال وکلافه کننده می‌‌یابیم.

در این دو روز، شهرو درخت و آدمی‌ان تفاوت نکرده اند. خُـلق وپندارما متفاوت بوده است.

در روزنخست، فکرِ ما شادو خوش اندیش بوده، و در روز دوم، بد بین و ناشکیبا.

این حالت در برخورد با همنوعان بارها تجربه شده است. روزی که شادیم، خیلی راحت عمل کردِ بدِ دیگران را تحمل می‌‌کنیم و گاه، عاقبت بخیریِ آدمی‌‌بدکار را ازخدا می‌‌خواهیم؛ اما، وقتی غمگین وکم حوصله ایم، همان فرد با همان عمل کرد، ما را بر می‌‌آشوبد وتند می‌‌کند و گاه، سبب درگیری ذهنی، زبانی یا فیزیکی می‌‌گردد. این تغییر وتفاوت، بیشتر از این که مربوط به عوامل خارج از ما باشد مربوط به ذهن و نوع پندارماست. در چنین موقعی، این بیرونِ ما نیست که تغییرکرده. درون ما متغییرشده است.

یک عامل، در یک روز سبب شده به راحتی از کنارش بگذریم، و همان عامل، در روزی دیگر، سببِ پرخاش و تندی و درگیری ذهنی یا فیزیکی شده. چرا؟

چون اندیشه‌ی ما در یک روز خوش و شادو نیک خواه، و در روزِ دیگر، بدو، غمگین‌و، بدخواه بوده است.

پندار، یا تفکر، یا اندیشه، بزرگترین و حساس ترین بخش زندگی آدمی‌ان است، وتا وقتی که انسان براین بخش تسلط نیافته و آن را نساخته برهیچ کجای زندگی اش مسلط نشده؛ و هیچ چیزِ مفیدی برای خودش نساخته است؛ حتا اگر رئیس کشوری بزرگ، یا صاحب ثروتی فراوان باشد.

آن که اندیشه‌اش در اختیارش نیست نوکر دیگران است بی این‌که بداند. چنین کسی، اگر ثروتی بیندوزد سودش را دیگران می‌‌برند و اگر صاحب قدرتی شود فرصت طلبان مگس وار برگردش جمع می‌‌شوند و او را آلوده می‌‌نمایند. چنان‌که می‌‌بینیم گرداگردِ صاحبان قدرت را دزدان گرفته‌اند. آشنایانِ زر و زورِ بیگانه با پندارِ نیک، به کارمندانِ بانک و پلیسِ راهنمایی می‌‌مانند که اولی حسابِ ثروتِ دیگران را دارد و دومی‌‌فقط زحمت امرو نهی برایش می‌‌ماند.

اگر پندار را بزرگترین بخش زندگی می‌‌خوانیم چون همه‌ی رنج و شادیِ انسان از اوست.

خوش‌بختی و بدبختی، در خارج از آدمی‌ان نیست و هیچ دکانی آنها را نمی‌‌فروشد.

این دو، حاصل خوشبینی، ونتیجه‌ی بدبینی هستند.

برخی واژگان به دلیل استفاده‌ی زیاد، معنا و مفهومش را از دست داده وتکرارش سبب شده تا به آنها سطحی نگاه کنیم. از جمله‌ی این واژه ها، خوشبینی و بدبینی است. کمتر کسی در باره‌ی  واژه دیدن و معنای آن می‌‌اندیشد. شاید در طول عمرمان سدها بار شعری چون این را بخوانیم: « چشم ها را باید شست/ جور دیگر باید دید» اما دَمی‌‌به آن نیندیشیم.

علت این که واژه‌ای را بسیار شنیده، و فراوان گفته، اما هرگز در باره‌اش نیندیشیده‌ایم این است که، از اندازه‌ی تاثیرگذاری آن در زندگی بی‌خبریم.

برخلاف این‌که در ظاهر تایید می‌‌نماییم، درباطن، باور نمی‌‌کنیم که تغییرِ پندار، تغییرِ نگاه می‌‌آورد؛ و چیزهایی تا به‌حال برایمان عذاب آور بوده اند، با تغییرِ تفکر، وتعویضِ دریچه دید، لذت بخش شده؛ رنج ها کم، و شادی‌ها زیاد خواهند شد.

اگر هشیار باشیم، نتیجه و سرانجامِ پندارو اندیشه‌های متفاوت، را در زندگی دیگران، از گذشته‌های دور تا امروز، می‌‌ببینیم و از آنها درس می‌‌گیریم.

به عنوانِ مثال، زندگیِ نادر. کسی که برتختِ تاووسِ می‌‌نشست، و الماس های کوه نور و دریای نور بازیچه‌اش بودند؛ و هزاران گوش بفرمان داشت. او خوش بخت نبود؛ چرا که خوش اندیش نبود. این بداندیشی یا بدبینی، چنان روزش را سیاه کرد که اگر چه بخش بزرگی از گیتی را بزیر فرمان داشت اما چون توان فرماندهی بر خود را نداشت؛ چشم فرزند را کور کرد و خود را به کشتن داد.

مانند او فراوانند اما با شرایطی متفاوت.

شاید من و شما نیز به شکلی چون نادر باشیم. کسی  که همه‌ی اسباب زیستن را دارد اما چون نیک پندار و خوش‌بین نیست، در رنج است.

ما خواهان خوشبختی هستیم بی این‌که بخواهیم اندیشه و باورهایمان را تغییردهیم و در این راستا، گوش و زبان و ذهن را بر بدگویی‌ها ببندیم. به ویژه بدگویی درخلوت وعالم تنهایی. لحظاتِ تنهایی به خاکی بسیار حاصل‌خیز می‌‌مانند که هردرختی دراو بکاریم تنومند و پربار خواهد شد. چه این درخت نیک بینی و نیک اندیشی باشد و چه بدبینی و بدفکری.

باید پرس و جو کرد که چگونه می‌‌توان درهمه حال، و به ویژه در تنهایی، نیک پندار وخوش گفتار بود، چون،

کیمیای سعادت و رمزِخوشبختی نه در زمین است، نه هوا، نه دریا.

همای خوشبختی، فقط و فقط، در ذهن واندیشه ماست؛ و آن، چیزی نیست جز:

« اندیشه‌ی نیک».

 

برشاخ امید اگر بری یافتمی......
ما را در سایت برشاخ امید اگر بری یافتمی... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1-farhang بازدید : 187 تاريخ : سه شنبه 1 اسفند 1396 ساعت: 3:37